
لحظه حساس فرارسیده بود. ژنرال با غرور و تکبر گفت: «بگویید مرگ بر خمینی!» اما اسرا پاسخی کوبنده به او دادند. به محض شنیدن نام امام یک صدا فریاد زدند: «اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اید امام الخمینی و انصر جیوش الحسینی!»
به گزارش امسیرو علی علیدوست(قزوینی) از آزادگان دوران هشت سال دفاع مقدس با اشاره به خاطراتی از ماه مبارک رمضان در اردوگاه های عراق روایت می کند: رمضان سال ۱۳۶۱ در حالی از راه رسید که روحیه اسرا نسبت به گذشته بسیار بهتر شده بود. پیروزی های بزرگ رزمندگان اسلام آزادی خرمشهر و شکست تحقیرآمیز دشمن بعثی امید را در دل های ما زنده کرده بود. از طرفی پایان اعتصاب چهارماهه جمعی از اسرا و حضور ارزشمند سید آزادگان حجت الاسلام والمسلمین ابوترابی در اردوگاه جوی از غرور و عزت میان ما پدید آورده بود.چ
این رمضان حال و هوای متفاوتی داشت. برنامه های معنوی در اردوگاه رونق گرفته بود و مهم ترین آن ها اقامه نماز جماعت در اکثر آسایشگاه ها بود. از سال ۱۳۵۹ نماز جماعت در اردوگاه ممنوع شده بود اما این بار حاج آقا با شجاعت در اتاق خود نماز جماعت را برپا کرد و برخلاف تصور عراقی ها واکنشی نشان ندادند. به دنبال آن سایر آسایشگاه ها نیز یکی پس از دیگری نماز جماعت را برگزار کردند. پس از نماز دعاهای مخصوص ماه مبارک خوانده می شد و ظهرها حاج آقا در اتاق خود سخنرانی داشتند. برخی از اسرا از آسایشگاه های دیگر نیز برای بهره مندی از بیانات ایشان به آنجا می آمدند.
جلسات سخنرانی با پرسش و پاسخ ادامه می یافت. در این ایام بیش از ۲۵۰ پرسش فقهی و شرعی از سوی اسرا مطرح شد و حاج آقا با حوصله به همه آن ها پاسخ داد. این پرسش ها ثبت و در قالب یک جزوه احکام میان اسرا دست به دست شد و تا پایان دوران اسارت باقی ماند. علاوه بر این ورود پنج طلبه به جمع اسرا فضای معنوی اردوگاه را غنی تر کرد؛ آقایان فلاح احدی موسوی عرفانی و گیتی حضورشان در این ماه مبارک بسیار مغتنم بود.
همه چیز به خوبی پیش می رفت تا اینکه در روز هفدهم رمضان یکی از جلسات سخنرانی حاج آقا لو رفت. عراقی ها او را دستگیر کردند به شدت شکنجه دادند و به زندان انداختند. فردای آن روز همه اسرا را در محوطه اردوگاه جمع کردند. ژنرالی که از بغداد آمده بود با تهدید و ارعاب شروع به سخنرانی کرد؛ از قدرت صدام گفت از قادسیه بعثی ها سخن راند و خواست که اسرا بر ضد مسئولان ایران شعار دهند.
لحظه حساس فرارسیده بود. ژنرال با غرور و تکبر گفت: «بگویید مرگ بر خمینی!» اما اسرا پاسخی کوبنده به او دادند. به محض شنیدن نام امام یک صدا فریاد زدند: «اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اید امام الخمینی و انصر جیوش الحسینی!»
سه بار صلوات های بلند در فضای اردوگاه پیچید دیوارها لرزید و ژنرال که کنترل اوضاع را از دست داده بود با عصبانیت و سردرگمی سخنانش را ناتمام گذاشت و اردوگاه را ترک کرد. حاج آقا پس از دو شب شکنجه به آسایشگاه بازگردانده شد اما شرایط تغییر کرده بود. برنامه های او ممنوع شد ولی اسرا همچنان در آسایشگاه های خود جلسات مذهبی را ادامه دادند به ویژه در شب های قدر که با شکوه خاصی برگزار شد.
روز بیست وچهارم رمضان عراقی ها حاج آقا را از اردوگاه بردند و از آن پس اردوگاه در غباری از یتیمی فرو رفت. روزهای پایانی ماه مبارک دیگر آن گرمای روح بخش سابق را نداشت و تلخ سپری شد اما ایمان همچنان در دل های ما زنده ماند.
پایان خبر امسیرو
رمضانی که لرزه به تن ژنرال عراقی انداخت
آیا شما به دنبال کسب اطلاعات بیشتر در مورد "رمضانی که لرزه به تن ژنرال عراقی انداخت" هستید؟ با کلیک بر روی فرهنگ و هنر، آیا به دنبال موضوعات مشابهی هستید؟ برای کشف محتواهای بیشتر، از منوی جستجو استفاده کنید. همچنین، ممکن است در این دسته بندی، سریال ها، فیلم ها، کتاب ها و مقالات مفیدی نیز برای شما قرار داشته باشند. بنابراین، همین حالا برای کشف دنیای جذاب و گسترده ی محتواهای مرتبط با "رمضانی که لرزه به تن ژنرال عراقی انداخت"، کلیک کنید.